معرفی کتاب فوق العاده ی ” ای کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم ” اثر تینا سیلیگ
کتاب ای کاش وقتی بیست ساله بودم معروفترین اثر تینا سیلیگ نویسنده مطالب خلاقیت، نو آوری و کار آفرینی ،پروفسور دانشگاه استندفورد است که یکی از پر فروش ترین و منحصر بفردترین کتاب های دنیا در زمینه ی نگرش پویا و خلاقیت است و برای هر فردی که خواهان داشتن نگرش متفاوت در کار و آینده شغلی خود و به خصوص کارآفرینان می باشد توصیه می شود
!شما می توانید بیوگرافی تینا سیلیگ و معرفی کتاب های تینا سیلیگ را اینجا مطالعه کنید
ترجمه فارسی این کتاب شامل 228 صفحه می باشد . این کتاب را انتشارات هامون با ترجمه ی محمدرضا آل یاسین ارائه کرده است
کافیست یکبار به مطالعه ی این کتاب بپردازید تا ببینید چگونه با نثر شیرین ، مثال ها و داستان های واقعی شما را که خواستار تغییر شگرف در کار و حرفه خود هستید و یا می خواهید کسب و کاری راه بندازید به هیجان و تکاپو وا می دارد. د

سوال چالش برانگیز در فصل اول کتاب ای کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم
فصل اول کتاب ای کاش وقتی بیست ساله بودم با این سوال از دانشجویانش آغاز میشود، اگر در سه روز تعطیلات آخر هفته به آن ها مقدار پنج دلار پول بدهند و بخواهند با این سرمایهی محدود و زمان اندک، پول در بیاورند چه خواهند کرد؟
:او در کتابش اینگونه میگوید
من قبل از شروع تعطیلات آخر هفته، یک پاکت به بچهها دادم که در آن یک اسکناس پنج دلاری وجود داشت.به بچهها گفتم که طی سه روز آخر هفته فرصت دارید با این سرمایهی اولیه که در اختیار شما قرار دادم، بیشترین سود ممکن را به دست بیاورید». او بیان می کند که بعضی بچهها بی درنگ میگویند: خوب بریم بلیط بخت آزمایی بخریم؟! یا اصلاً لابد باید بریم شرط بندی کنیم! تینا سیلیگ به دانشجویان خود میگوید که سعی کنید به دنبال ایده ها و فرصتها باشید. دید خود را وسیع تر کنید و ببینید چه مفروضاتی دارید که میتوانید آنها را زیر سوال ببرید. خلاقانه بنگرید و از منابع موجود به خوبی استفاده کنید.د
دو مورد اول که به ذهن بچهها میرسد: «شستشوی ماشین دیگران» و «آبمیوه فروختن» است
پس از مدتی دانشجویان متوجه می شوند که راز اصلی این بازی، «فراموش کردن این پنج دلار» است. با این پول فقط ذهن خود را محدود می کنیم و دریچه های خلاقیت را به روی ذهن خود می بندیم. اگر قرار بود که همه ی ما بتوانیم با این مبلغ پولدار باشیم همه ی ما اکنون افرادی ثروتمند بودند که دیگر هیچ نیازی به خواندن کتاب ای کاش وقتی بیست ساله بودم نبود و هریک از ما اکنون کتاب زندگی خود را نوشته بودیم. این پنج دلار بیش از آنکه کمک کننده باشد، باعث میشود ذهن ما محدود شود. همهی فرصتها را از دریچهی یک عینک تنگ و محدود پنج دلاری میبینیم. م
پس از کنار گذاشتن آن پنج دلار دانشجویان حالا گزینههایی که بر پایه نوآوری و خلاقیت ایجاد شده اند را نشان میدهند. یکی از آن ها را با هم در زیر بخوانیم
“گروهی از دانشجویان، متوجه شدند که آخر هفته، صف طولانی برای غذا خوردن و غذا خریدن از رستورانهای خوب شهر وجود دارد. بچهها تصمیم گرفتند در صف جا بگیرند و وقتی داشت نوبتشان میشد، آن جا را به دیگران بفروشند. حدود قیمت فروختن یک جا در صف، بیست دلار بود. بازی برنده برنده بود. بچه ها خوشحال بودند که درآمد خوبی به دست میآوردند و خانوادهها هم که حوصلهی صف ایستادن را نداشتند، با خوشحالی بیست دلار به یکی دو دانشجو میدانند که با لبخند جای خود را به آنها واگذار میکردند. دانشجویان به تدریج رستورانها و شرایط مختلف را امتحان کردند و نتیجههای جالبتری هم گرفتند. از جمله اینکه خانوادهها از دانشجوی دختر مظلوم و مهربان راحت تر جا میخرند تا پسری که شیطنت در چهرهاش موج میزند. پسرها جا میگرفتند و دخترها در صف جا را میفروختند. بعد از مدتی فهمیدند بعضی رستوران ها که یک زنگ و ویبرهی کوچک به مشتری میدهند تا زمانی که نوبتش شد آن دستگاه زنگ بزند و بلرزد، گزینههای بهتری هستند. شاید برای مردم راحت نباشد که به شما پول بدهند و بروند به جای شما در صف بایستند (واقعیت این است که شاید برای یک دانشجو هم حس خیلی خوبی نباشد)، اما شما نوبت گرفتهاید. دستگاه ویبره مخصوص صدا کردن مشتری در دستان شماست و وقتی کسی به شما پول داد، دستگاه را به او تحویل میدهید و میروید. اساساً مردم وقتی پول میدهند خوشحال میشوند یک محصول فیزیکی دریافت کنند. حتی اگر این محصول، دستگاه زنگ و ویبرهای باشد که شما را صدا میکند و باید هنگام ورود به رستوران، آن را به متصدی تحویل دهید
گروه دیگر پیشنهاد جالب تری را اراده کردند، این دانشجویان با استقرار دکهای در جلوی سالن اجتماعات دانشگاه، به دوچرخهسواران عبوری پیشنهاد میکردند که باد لاستیک دوچرخهشان را رایگان کنترل کنند و اگر لاستیکها به باد بیشتری نیاز داشت در ازای دریافت یک دلار این کار را برایشان انجام دهند. با مشاهده استقبال و رضایت افراد، این دانشجویان پس از گذشت یک ساعت تصمیم گرفتند، قیمت ثابتی برای این کار پیشنهاد نکنند و قیمت را بر عهده مشتری بگذارند و در این حالت مشتری ها پول خیلی بیشتری می پرداختند.و پیشنهادات جالب دیگری مانند عکاسی از دانشجویان یا شست و شوی خودروها در پارکینگ که دانشجویان در این تمرین ارائه کرده بودند.
تینا سیلیگ با این تمرین که نتایج بسیار مهم و بزرگی کسب کرد به دانشجویان کمک تا به موضوع دیدی فراتر داشته باشند و از ستاره های درخشان آسمان خلاقیت و ابتکار خویش بچینند.د
این خود می تواند پاسخی باشد برای کسانی که سرمایه ی اندکی برای کسب و کار دارند و یا اصلا هیچگونه سرمایه ای ندارند، تینا سیلیگ در ای کاش وقتی 20 ساله بودم میگوید که برای نگریستن به افق نیازی نیست با یک پنجره ی همیشگی نگریست، گاهی باید از پنجره ای دیگر نگریست، این خود می تواند نکته ای ارزنده برای شما باشد که خواستار ایجاد شغل و کسب و کاری متفاوت هستید.د
داستان شنیدنی لیمو تا هلی کوپتر در کتاب ای کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم
تینا سیلیگ ابراز می دارد که نیاز به تیزبینی هست تا این امکان را داشته باشید که از فرصتهای پیش رو به بهترین نحو استفاده کنید و داستان جذابی را در این مورد بیان می کند که بصورت زیر است
چند سال پیش در سوپرمارکت حوالی خانهام مشغول خرید بودم که مردی بهاتفاق دختر جوان اش به من نزدیک شد و با لحنی مؤدبانه پرسید چگونه لیموناد یخزده درست میکنند؟ از لهجهاش متوجه شدم که اهل اینجا نیست و پس از توضیحات کامل طرز درست کردن لیموناد متوجه شدم که اهل سانتیاگو شیلی است. برای راهاندازی کسبوکاری خانوادگی به دره سیلیکون ولی آمده تا با توسل به راهکارهای نوظهور و ابتکاری موقعیت فوقالعادهای به دست آورد. پس از توضیحات دانشگاه استنفورد دربارهی کارآفرینی او را به افراد مختلفی در جامعه کارآفرینی معرفی کردم و او از همکاری من تشکر کرد
دو سال بعد، هنگام شرکت در کنفرانسی در سانتیاگو به او زنگ زدم تا در صورت تمایل یکدیگر را ببینیم. بعد از چند ساعت تماس گرفت و گفت متأسفانه به علت مشغله کاری نمی تواند من را ببیند اما مرا به همراه چند تن از دوستان دیگرم به ساختمانی در مرکز شهر سانتیاگو دعوت کرد. ما پس از ورود به آنجا به پشت بام آن ساختمان راهنمایی شدیم. در آنجا با کمال تعجب سوار یک هلی کوپتر شدیم و توسط هلی کوپتر شخصی دوستم بر فراز شهر و مناطق کوهستانی آن شهر سیاحت کردیم
:فصل های کتاب ای کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم
خلاقیت را می توانید در سرفصل های این کتاب نیز ببینید که یک امر ضروری در ایجاد کسب وکاری جدید می باشد. تینا سیلیگ با بهره مندی از تجربیات کاری و آموزشی خود، و اتفاقاتی که برای آدم های اطرافش در این زمینه افتاده است به خوبی سعی کرده است که این خلاقیت را حتی در سرفصل های کتاب خود پیاده کند
:فصل های کتاب ای کاش وقتی 20 ساله بودم به صورت زیر است
یکی بخر، دو تا ببر
سیرک وارونه
از چاقی بمیرید یا در قطب جنوب مایو بپوشید
لطفاً کیف پولتان را بیرون آورید
چاشنی اسرارآمیز دره سیلیکون
مهندسی فقط برای دختران است
لیموناد را به هلیکوپتر تبدیل کنید
از اعتبار و نیکنامیتان مراقبت کنید
استاد، آیا این سؤال در امتحان میآید؟
مصنوعات آزمایشی
